جدول جو
جدول جو

معنی او خاره - جستجوی لغت در جدول جو

او خاره
آبشخور، آدمی که در نوشیدن آب زیاده روی می کند، سوراخ داخل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استخاره
تصویر استخاره
تفال با قرآن، تسبیح و مانند آن برای اقدام به کاری که در آن تردید داشته باشند، برای مثال هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ - ۱۶۲)، طلب خیر و نیکویی کردن
استخارۀ ذات الرقاع: نوعی استخاره که بر تکه ای از کاغذ، «افعل» و بر تکۀ دیگر، «لاتفعل» می نویسند و آن ها را زیر سجاده می گذارند. پس از خواندن نماز چشم ها را بر هم می گذارند و یکی از آن دو را برمی دارند و هرچه از امر یا نهی به دست آید به آن عمل می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواره
تصویر اواره
دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی، دیوان خانه، اوار، ایاره، اوارجه، برای مثال همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ رَ)
گرمای و هوای گرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). اوار. رجوع به اوار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
استخارت. خواستن بهترین امرین. (منتهی الارب). بهترین خواستن. طلب خیر کردن. نیکوئی جستن. (منتهی الارب) : شیر... پس از... استخارت او (گاو) را مکان اعتماد داد. (کلیله و دمنه). او را پیش خواند و فرمود که پس از تأمل بسیار و استخارت... ترا بمهمی بزرگ اختیار کردیم. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
گیاهی است خاردار.
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
آلتی که بدان چرک گوش پاک کنند. (یادداشت مؤلف). گوش خارک
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ جَ)
زنی از قبایل عرب و بسیار شوهردوست بوده و هرچند وقت شوهری تازه می خواسته است.
- امثال:
اسرع من نکاح ام خارجه. (از المرصع و نفایس الفنون، علم امثال)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام موضعی از ثغور روم. نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبدالله صوفی همدانی بوده است. آبادیی از ثغور روم که ابوعبدالله صوفی همدانی از آنجاست
لغت نامه دهخدا
(عِ)
برگردانیدن ستور از راهی که میرود براهی دیگر
لغت نامه دهخدا
آفتی است که در مویهای سر افتد و موجب شقه و نیمه شدن طولی تارهای مو شود. عامل این آفت هنوز معلوم نیست و حدس میزنند که نتیجه کثرت استعمال صابون و مجاورت مواد قلیایی زیاد با موهای سر است: (او را که می بینی سرش را آلاگارسون میکند کارش از جای دیگر خرابست مو خوره دارد مجبور است بکند) (شام. 2-481)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بدان گوش را خارند، میل گوش پاک کنی، جانوری بسیار پای که بگوش مردم رود و موجب ناراحتی گردد هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پاره
تصویر دو پاره
دو نیمه شده دو نصفه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی باشد که چرک پاراپاک کند سنگ پا قیشور، هر چیز که چرک پا را بسترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخاره
تصویر استخاره
خواستن بهترین امرین، طلب خیر کردن، نیکوئی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخاره
تصویر استخاره
((اِ تِ رِ))
طلب خیر کردن، برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن، فال نیک زدن، مفرد استخارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اواره
تصویر اواره
((اِ رِ یا رَ))
دفتر حسابی که حساب های پراکنده دیوانی را در آن نویسند، اوارجه، اوارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره
حیاط خلوت
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر شوهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که عادت به کتک خوردن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تره بار
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس و آب گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از حیواناتی همچون گاومیش و خوک که به استراحت در کنار.، اعلام فسخ بازی (از اصوات)
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف آب خوری
فرهنگ گویش مازندرانی
آبدار هرچیز پرآب، نگهبان آب
فرهنگ گویش مازندرانی
آب رسان، آورنده آب، آبیار، میراب
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی تو
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم کاسه ی چینی کاسه ی کوچک چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکشی روزانه ی شالیزار جهت کنترل و تقسیم آب، میرابی، آبیاری
فرهنگ گویش مازندرانی
خورنده پوست شلتوک، از این واژه برای تحقیر دیگران استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
اوخارد ارگل، خورنده ی آب، آبشخور دام، کناب آب، محلی در کشتزار که آب در.، جایی که علف و خوراک حیوانات را در آن ریزند، آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
تار مو
فرهنگ گویش مازندرانی